به یادتم به وسعت قلب کوچکم ، شاید کم باشد
اما قلب هرکس تمام زندگی اوست .
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست / دوست ما را گو سلامی ، دل همیشه تنگ اوست .
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
همیشه سخت ترین سیلی رو از کسی میخوری که روزی بهترین
نوازشگرت بود .
بقیه در ادامه ی مطلب...
جهت بزرگنمایی تصاویر بروی آنها کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطلب...
برخی اوقات انسان بدون هیچ دلیل و بهانهای احساس گرفتگى، بیحالى، دلتنگی و بیحوصلگی میکند و غمی آشنا درون او را میآزارد. برخی بر این باورند که یکی از عوامل اصلی این بی حالی و اندوه، فاصله گرفتن از جمع دوستان و نزدیکان و پناه بردن به خلوت و انزوا است؛ در حالی که نمی توان این سخن را به عنوان دلیل کامل و صحیحی تلقی کرد؛ زیرا چه بسا ممکن است انسان در میان جمع باشد؛ ولی احساس غربت و دلتنگی نماید...
سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.
قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومن پرداخت میکنند
بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده.
این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان
شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد
و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)
حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳*۹ برابر ۲۷ میشود
این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان
جواب این معما در ادامه ی مطـلب....
جهت مشاهده ی عکس ها در اندازه اصلی بروی آنها کلیک کنید
بقیه در ادامه ی مطـــــــب....
لپ تاپ رو پامه دارم باهاش کار میکنم بابام اومده تو اتاقم میگه لپ تاپت روشنه؟ میگم پـــ ن پـــ رو زمین داشت گریه میکرد گذاشتمش رو دلم آروم بگیره! بعد بش میگم: کاری داری باش مگه؟ میگه پـــ ن پـــــ صدا گریه اش تا تو اتاق من میومد اومدم بهت بگم گناه داره بغلش کن!!!
بابام با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین … تازه میپرسه خورد به دستت؟ پـــ ن پـــ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم، دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، عجب گلی بود عجب گلی…!
یارو با موتور زده بهم ….خوردم زمین سرم شکسته داره خون میاد اومده میگه: سرت داره خون میاد؟ پـــ ن پــــــ من خودنویسم جوهرم پس داده!!
به داداشم میگم سر رات داری میای یه لیوان آبم بیار بهم میگه: تشنته؟ میگم: پـــ ن پـــــ من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم!!
بقیه در ادامه ی مطــــــــــــــــلب>>>
بعضي روزها هم هست كه حس آخرین بیسکوییت مونده تو بسته ساقهطلایی رو دارم! داغون، شکسته، تنها ...!!!
سرهنگ: اسمت چیه؟
سرباز: ممد
سرهنگ: این چیه دستت؟
سرباز: تفنگ
سرهنگ: تفنگ؟ این مملکتته, آبروته, زندگیته, شرافتته, خواهرته, مادرته, و ....
... سرهنگ رو به سرباز دوم : اسمت چیه؟
سرباز: غضنفر
سرهنگ: این چیه دستت؟
غضنفر: این خواهر و مادر ممده !
گفت مردي به همسرش روزي
من بميرم چگونه خواهي زيست؟
گفت: از چند و چون آن بگذر
تو بميري براي من کافيست!
. . . . . . . . . . .
مهمان: آقا تشريف دارند؟
مستخدم: نخير، رفتهاند مسافرت.
مهمان: براي تفريح؟
مستخدم: نخير، با خانم رفتهاند!
. . . . . . . . . . .
مرد: وقتى من مُردم، هيچ مرد ديگه اي مثل من پيدا نخواهى کرد.
زن: حالا چرا ......
فقط یک اصفهانی میتواند یک جمله با 20 فعل بسازد:
داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم...
بعد از خوندنِ این متوجه میشید که که مغزتون اجازه خوندنِ “که” دوم رو به شما نداد !
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود...
مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که....
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد.
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا.....
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛
آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...